چند حکایت آموزنده از بوستان سعدی

سه حکایت بسیار مهم از حضرت سعدی که درسهای مهمی برای زندگی دارند.
فرارو- سعدی از آن دسته از شاعرانی است که پیوسته در حال سفرکردن و تجربه بوده است. بوستان سعدی که درواقع اولین اثر منظوم سعدی به شمار میرود، حاصل سفرهای طولانیمدت سعدی است.
به گزارش فرارو، بوستان سعدی، متشکل از ده باب است. در این این اثر هم مانند گلستان، هر باب به موضوع خاصی تعلق دارد که غالب گفتارها و حکایات را در بر میگیرد. سعدی بوستان را در قالب مثنوی به رشته تحریر درآورد و رو هم رفته، بوستان یکی از مهمترین منظومات تاریخ ادبیات فارسی و یکی از مهمترین منظومات جهان به شمار میرود.
نشریه گاردین نام بوستان سعدی را در میان 100 کتاب برتر تاریخ بشر قرار داده است. این مسئله مبین آن است که سعدی و هنر او تنها محدود به مرزهای ایران نبوده و سعدی را میتوان در کنار بسیاری از شعرای دیگر ایران، چهرهای جهانی دانست.
زبان نوشتار سعدی چه در نظم و چه در نثر زبانی بسیار روان و ساده است که در عین سادگی تکرار ناپذیر مینماید. بیهوده نیست که شفیعی کدکنی در مورد سعدی و سبک نوشتاری او از عبارت «سهل ممتنع» استفاده میکند. ظرایفی که در شعر و نثر سعدی دیده میشود را، در کمتر نویسنده و شاعری میتوان یافت و از بعضی مناظر میتوان سعدی را بدون رقیب و یگانه تلقی کرد.
در کنار تمام اینها، بوستان هم مانند گلستان، درسهای بسیار آموزندهای برای انسان در بر دارد. درسهایی که انگار از دل تاریخ بیرون آمدهاند و بسیاری از آنها حتی در جهان تغییرشکلیافته امروز نیز درسهای مهمی هستند.
گفتار اندر نگهداشتن خاطر درویشان
مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط مینماند جهان
سر پنجه ناتوان بر مپیچ
که گر دست یابد برآیی به هیچ
عدو را به کوچک نباید شمرد
که کوه کلان دیدم از سنگ خرد
نبینی که چون با هم آیند مور
ز شیران جنگی برآرند شور
نه موری که مویی کز آن کمتر است
چو پر شد ز زنجیر محکمتر است
مبر گفتمت پای مردم ز جای
که عاجز شوی گر درآیی ز پای
دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم به رنج
مینداز در پای کار کسی
که افتد که در پایش افتی بسی
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی تواناتر از وی شوی
به همت برآر از ستیهنده شور
که بازوی همت به از دست زور
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
به بانگ دهل خواجه بیدار گشت
چه داند شب پاسبان چون گذشت؟
خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش
گرفتم کز افتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا نیستی؟
بر اینت بگویم یکی سرگذشت
که سستی بود زین سخن درگذشت
سعدی هم در بوستان و هم در گلستان، پیوسته صاحبان قدرت را به مهربانی و ضعفا را به صبر و تلاش برای قدرتمندشدن نصیحت میکند.
حکایت در معنی صیدکردن دلها به احسان
به ره بر یکی پیشم آمد جوان
به تک در پیش گوسفندی دوان
بدو گفتم این ریسمان است و بند
که میآرد اندر پیت گوسفند
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد
هنوز از پیش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید
چو باز آمد از عیش و شادی به جای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان میبرد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
به لطفی که دیدهست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد کند است دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز
برای آنکه احترام دیگران را نسبت به خودمان برانگیزیم بهترین راه محبتکردن است و حتما همه ما شنیدهایم که «ازمحبت خارها گل میشود».
حکایت سلطان تکش و حفظ اسرار
تَکِش با غلامان یکی راز گفت
که این را نباید به کس بازگفت
به یک سالش آمد ز دل بر دهان
به یک روز شد منتشر در جهان
بفرمود جلّاد را بیدریغ
که بردار سرهای اینان به تیغ
یکی زآن میان گفت و زنهار خواست
مکُش بندگان کاین گناه از تو خاست
تو اوّل نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود؟
تو پیدا مکُن رازِ دل بر کسی
که او خود نگوید برِ هر کسی
جواهر به گنجینهداران سپار
ولی راز را خویشتن پاس دار
سخن تا نگویی بر او دست هست
چو گفته شود یابد او بر تو دست
سخن دیوِ بندی است در چاهِ دل
به بالای کام و زبانش مَهِل
توان بازدادن رهِ نرّهدیو
ولی باز نتوان گرفتن به ریو
تو دانی که چون دیو رفت از قفس
نیاید به لاحولِ کس باز پس
یکی طفل برگیرد از رخش بند
نیاید به صد رستم اندر کمند
مگوی آن که گر بر مَلا اوفتد
وجودی از آن در بلا اوفتد
به دهقانِ نادان چه خوش گفت زن:
به دانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود
که جوکِشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زدهست این مَثَل بَرهَمَن
بوَد حرمتِ هر کس از خویشتن
چو دشنام گویی دعا نشنوی
به جز کِشتهٔ خویشتن نَدرَوی
مگوی و منه تا توانی قدم
از اندازه بیرون وز اندازه کم
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمتِ خویش را بشکنی
وگر تند باشی بهیکبار و تیز
جهان از تو گیرند راهِ گریز
نه کوتاهدستی و بیچارگی
نه زجر و تطاول بهیکبارگی
رازداری از آن دسته از خصیصههای انسانی است که اگر در آن سستی شود، پشیمانی بسیار به بار خواهد آورد.